جدول جو
جدول جو

معنی هباب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هباب کردن
(فِ / فَ بَ فُ دَ)
به نشاط در آوردن ستوربرای تیز رفتن. به نشاط راندن ستور را:
گرچه او را حاجت مهماز نیست
راندمی چون شب هبابش کردمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هباب کردن
بنشاط آوردن، ستوربرای تند رفتن: (گرچه اوراحالت مهمازنیست راندمی چون شب هبابش کردمی) (خاقانی)
تصویری از هباب کردن
تصویر هباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عذاب کردن
تصویر عذاب کردن
آزار دادن، شکنجه کردن، عذاب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ صَ تَ)
کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). بریان کردن کباب بر آتش. به سیخ کشیدن. به سیخ زدن:
از آن فروزی آتش همی برزم اندر
که کرد خواهی دلها به تیغ تیز کباب.
مسعودسعد.
چه آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.
مسعودسعد.
احمد مرسل که کرد از تپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال گردۀ شیران کباب.
خاقانی.
نوشیروان عادل را در شکارگاه صیدی کباب کردند و نمک نبود... (گلستان) ، کنایه از آزار دادن، رنجانیدن. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَزْهْ)
مرسوم کردن. مد کردن. روائی دادن. رایج کردن. متداول کردن. تبویب. رجوع به باب شود، ناصرخسرو در سفرنامه در شرح بیت المقدس آرد:... و چون از این در بگذری هم بر پهنای مسجدکه سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم بزرگست و سه در پهلوی هم برآنجاست همان مقدار که باب الاسباط است و همه را بآهن و برنج تکلفات کرده چنانکه از آن نیکوتر کم باشد و این در را باب الابواب گویند از آن سبب که مواضع دیگر درها جفت جفت است، مگر این سه در است و میان آن دو درگاه که بر جانب شمال است... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 32)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ تَ)
تباه کردن. نابود ساختن. (ناظم الاطباء). ضایع کردن. از بین بردن. هبا داشتن:
سیرت این چرخ کنون یافتم
بایدمان کرد بدین ره هباش.
ناصرخسرو.
اسب بچار صولجان گوی زمین کند هبا
طاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه.
خاقانی.
ترک آورد زر و زن و فرزند و خانمان
و اسباب ملک و مال سراسر هبا کند.
مظهر دهلوی (از ارمغان آصفی).
، ریزریز کردن، ساییدن، بخار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عتاب کردن
تصویر عتاب کردن
خشم گرفتن، تشرزدن تندی کردن خشم گرفتن بر، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
تعجیل کردن عجله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباح کردن
تصویر صباح کردن
روز خوش گفتن روز بخیر گفتن تهنیت بامداد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شکنجه دادن، کیفردادن شکنجه دادن عقوبت کردن تعذیب. شکنجه دادن عقوبت کردن تعذیب
فرهنگ لغت هوشیار
پرکردن لبریز ساختن: لبالب کن از باده خوشگوار بنه پیش کیخسرو روزگار (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاب کردن
تصویر عقاب کردن
شکنجه دادن عذاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار کردن
تصویر غبار کردن
نرم کردن (خاک یا چیزی دیگر) سودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب کردن
تصویر خضاب کردن
رنگ موی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روا کردن روا داشتن شایست دانستن حلال کردن: بانچه الله تعالی ویرا مباح کرده بود از زنان، جایز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب کردن
تصویر مجاب کردن
پاسخ دادن پاسخ دادن، مغلوب کردن کسی را در مناظره
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آوردن، پرت کردن انداختن، خوار کردن فرود آوردن نزول دادن، پرت کردن انداختن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط کردن
تصویر هبوط کردن
ازبلندی به پستی آمدن فرودآمدن نزول کردن، تنزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فاسد کردن ضایع کردن، ویران کردن، نابود کردن هلاک کردن، خشمگین کردن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
بررسی کردن، مطالعه و دقت کردن، محاسبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایداری کردناستقامت ورزیدن، ثابت شدن پایدارماندن مداومت کردن مواظبت نمودن، ثبات ورزیدن مقاومت کردن، پایداری استقامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار کردن
تصویر بهار کردن
شکفته شدن گل و شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد کردن
تصویر آباد کردن
عمارت، عمران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبا کردن
تصویر هبا کردن
نابود ساختن، ضایع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب کردن
تصویر کباب کردن
تهیه کردن کباب. یا کباب کردن کسی را. او را سخت اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراش کردن
تصویر هراش کردن
قی کردن استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبا کردن
تصویر هبا کردن
((هَ. کَ دَ))
تباه کردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباه کردن
تصویر تباه کردن
اتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اباء کردن
تصویر اباء کردن
سرپیچی کردن، سرپیچدن از، نپذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
همارنیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن
متضاد: منسوخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد